از نظر انسانها,سگها حیواناتی مفید و با وفا هستند,اما از نظر گرگها,سگها گرگهایی بودند که تن به بردگی دادند تا در رفاه و آسایش زندگی کنند – چهگوئوارا
مرغ مهتاب
می خواند.
ابری در اتاقم می گرید.
گل های چشم پشیمانی می شکفد.
در تابوت پنجره ام پیکر مشرق می لولد.
مغرب جان می کند،
می میرد.
گیاه نارنجی خورشید
در مرداب اتاقم می روید کم کم
بیدارم
نپندارید در خواب
سایه شاخه ای بشکسته
آهسته خوابم کرد.
اکنون دارم می شنوم
آهنگ مرغ مهتاب
و گل های پشیمانی را پرپر می کنم.
سهراب
شب را نوشیده ام
و بر این شاخه های شکسته می گریم.
مرا تنها گذار
ای چشم تبدار سرگردان !
مرا با رنج بودن تنها گذار.
مگذار خواب وجودم را پر پر کنم.
مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارم
و به دامن بی تار و پود رویاها بیاویزم.
سپیدی های فریب
روی ستون های بی سایه رجز می خوانند.
طلسم شکسته خوابم را بنگر
بیهوده به زنجیر مروارید چشم آویخته.
او را بگو
تپش جهنمی مست !
او را بگو: نسیم سیاه چشمانت را نوشیده ام.
نوشیده ام که پیوسته بی آرامم.
جهنم سرگردان!
مرا تنها گذار.
سهراب
همه ی مداد رنگی ها مشغول بودند...
به جز مداد سفید...
هیچ کسی به او کار نمی داد...
همه می گفتند:{تو به هیچ دردی نمی خوری}...
یک شب که مداد رنگی ها...
توی سیاهی کاغذ گم شده بودند...
مداد سفید تا صبح کار کرد...
ماه کشید...مهتاب کشید...
و آنقدر ستاره کشید که کوچک وکوچک و کوچک تر شد...
صبح توی جعبه ی مداد رنگی...
جای خالی او...
با هیچ رنگی پر نشد......
از نظر انسانها,سگها حیواناتی مفید و با وفا هستند,اما از نظر گرگها,سگها گرگهایی بودند که تن به بردگی دادند تا در رفاه و آسایش زندگی کنند – چهگوئوارا
تو این آشفته بازار و گرونی؛گردن کلفت اون کسیه ک واسه خانوادش ی لقمه نون حلال ببره سر سفره.
ممنون که خبر کردید.جالب بود.
مرغ مهتاب
می خواند.
ابری در اتاقم می گرید.
گل های چشم پشیمانی می شکفد.
در تابوت پنجره ام پیکر مشرق می لولد.
مغرب جان می کند،
می میرد.
گیاه نارنجی خورشید
در مرداب اتاقم می روید کم کم
بیدارم
نپندارید در خواب
سایه شاخه ای بشکسته
آهسته خوابم کرد.
اکنون دارم می شنوم
آهنگ مرغ مهتاب
و گل های پشیمانی را پرپر می کنم.
سهراب
شب را نوشیده ام
و بر این شاخه های شکسته می گریم.
مرا تنها گذار
ای چشم تبدار سرگردان !
مرا با رنج بودن تنها گذار.
مگذار خواب وجودم را پر پر کنم.
مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارم
و به دامن بی تار و پود رویاها بیاویزم.
سپیدی های فریب
روی ستون های بی سایه رجز می خوانند.
طلسم شکسته خوابم را بنگر
بیهوده به زنجیر مروارید چشم آویخته.
او را بگو
تپش جهنمی مست !
او را بگو: نسیم سیاه چشمانت را نوشیده ام.
نوشیده ام که پیوسته بی آرامم.
جهنم سرگردان!
مرا تنها گذار.
سهراب
سلام
شما رو با اسم مکتب زندگی لینک کردم.
بی زحمت شما هم منو با همون اسم نگار لینک کنید.
سلام مرسی وبلاگ شمام زیباست!!!بله...
لینکیــــــــــــــــــــــــــ
منو با عنوانم بلینک
مُراقــب بــآش
به چه کسـی اِعتــمـــآد میکنی،
“شیـــــــطان” هَـــــم یه زَمــــــآنـی “فرشتـــــــــــه” بــود
باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه
خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟
روزهاى کودکى کو؟ فصل خوب سادگى کو؟
کودک خوشحال دیروز غرق درغم هاى امروز
یاد باران رفته از یاد آرزوها رفته بر باد
بازباران...
بازباران...
دل بیتاب من با دیدنت آرام میگیرد
اگر دوری ز آغوشم نگاهم کام میگیرد
مرا گر هست میخواهی نگاهت را مگیر از من
که دل از ساقی چشمان مستت جام میگیرد
سلام..مرررسی که بهم سر زدین و منو دعوت کردی.خوشحال میشم بازم بیاین وبم
خوب بود
در صدا کردن نام تو
یک “کجایی” پنهان است
یک “کاش می بودی”
یک “کاش باشی” !<پریا>
UPДм
___ UPДм
_____ UPДм
________ UPДм
____________ UPДм
________________ UPДм
____________________ UPДм
________________________ UPДм
____________________________ UPДм
____________________________ UPДм
________________________ UPДм
____________________ UPДм
________________ UPДм
____________ UPДм
________ UPДм
_____ UPДм
___ UPДм
__ UPДм
__ UPДм
___ UPДм
_____ UPДм
________ UPДм
____________ UPДм
________________ UPДм
____________________ UPДм
________________________ UPДм
همه ی مداد رنگی ها مشغول بودند...
به جز مداد سفید...
هیچ کسی به او کار نمی داد...
همه می گفتند:{تو به هیچ دردی نمی خوری}...
یک شب که مداد رنگی ها...
توی سیاهی کاغذ گم شده بودند...
مداد سفید تا صبح کار کرد...
ماه کشید...مهتاب کشید...
و آنقدر ستاره کشید که کوچک وکوچک و کوچک تر شد...
صبح توی جعبه ی مداد رنگی...
جای خالی او...
با هیچ رنگی پر نشد......
سلام ممنون از حضورتون.با کمال میل لینک شدید.موفق باشید.