ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
مورد مشاوره با محمد جانبلاغی:
توی حیاط دانشگاه ملاقاتش کردم، پسر خوب و قابل احترامی بود. خوش سر و زبون و خوش تیپ. تو اولین برخورد متوجه شدم اونم از من خوشش اومده! هر چند رشته هامون مختلف بود و سر کلاس نمی دیدمش اما بالاخره سلف و کتابخونه و راهرو ها و نگاه های یواشکی کار دستم داد. یهو دیدم به دیدنش عادت کردم!
ارتباطمون بیشتر شد، گاهی حضوری و بیشتر تلفنی و پیامکی وخلاصه هرجایی که می شد با هم باشیم. چند ماه گذشت و دیگه حسابی وابستش شدم تا اینکه بحثمون جدی شد و به فکر ازدواج افتادیم. من تهرانی بودم و اون شهرستانی. قرار شد با خانوادش به تهران بیان برای خواستگاری.