ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
با سلام خدمت شما دوستان عزیزم.من محمد جانبلاغی می خواهم با شما دوستان عزیزم در مورد ترس ونگرانی بحث وگفتگو کنم.
چندی پیش با دوستی (نیمای عزیز و نویسنده همکارم) حرف می زدم.اون دوست عزیزم گفت که آقای جانبلاغی شما چگونه توانسته اید
این کتاب ها را بنویسد؟ من هم می خواهم کتاب های را بنویسم ولی می ترسم! من نمیدونم چکار کنم؟
حالا از شما عزیزان چند سوال می پرسم؟چون این می تونه مشکل خیلی از ما ها باشد.
آیا من به عنوان نوع انسان شجاعت و جسارت پدرانم را دارم؟ که در اون زمان نه برق بوده, نه امکانات رفاهی, نه بیمارستان بوده و...ولی زندگی کردند.
با سرما ها با گرما ها با سیل خشم طبیعت با طوفان با همه مشکلات زندگی که داشته اند ایستاده اند و زندگی کرده اند.
در یک شرکت که اسم نمیبرم وقتی که من یک ایده ای به این ها پیشنهاد کردم که با این روش جلو برویم.
گفتند که نه!! ما این روش را دوست نداریم ، خوشمون نمیاد.
گفتم دوست داشتن یه چیزه، کار کردن و کار نکردن یه چیز دیگری. اگر از من نظر می خواهید به نظر من اگر این روش را پیش برید سود بیشتری می کنید.
گفتند نه. آخر سر من مجبور شدم بهشون گفتم که بیایید یه کاری بکنیم.
شما اجازه بدید من روش خودم را برم اگر نتیجه نداد من تمام حق و زحمه ام را بهتون پس می دهم.بهشون تعهد هم دادم. واگر جواب داد خوب بذارید کار پیش برود.
خیلی بحث بالا گرفت. در آخر هم حق و زحمه ما را پرداخت نکردند.
و جالب اینکه در ایمیلی که برای من فرستاده بودند(یکی از همین مدیران).گفته بودند آقای جانبلاغی اونجایی که شما زندگی می کنید(منظورش بوکان) مشتری پادشاه است. ومنظورش این بود که اینجا هر چی که من می خواهم می شود نه مشتری.
و من در جوابشون عرض کردم خیلی متشکرم که نقطه نظرات خود را می فرمایید. ولی به خاطر بسپارید که شما مشتری افکار من هستید.
یعنی من محمد جانبلاغی به عنوان یک مشاور افکار و ایده های خودم را به شما می فروشم.و اگر قرار باشد دیدگاهی که من بیان می کنم شما برای من تعریف کنید، شما چه احتیاجی به مشاور دارید.
وقتی من به شرکت شما اومدم برای این اومدم که دیدگاهم با شما متفاوت است.
در یک کلام دنبال تایید و تصویب هستند.هرچی گفتند دیگران یا من به عنوان مشاوره تاییدشان کنم و...
حالا من صحبتم با شما عزیزان این است که مشکل ما این نیست که ما زیاد کتاب نخوندیم.یا مشاوره نشدیم و...
مشکل ما چیز دیگری است. به عقیده من جانبلاغی.
مشکل ما این است که بیشتر از آنچه لازم است میدانیم کمتر از آنچه لازم است عمل می کنیم.
همه ما میدونیم پس انداز چیز خوبیه ، همه ما می دانیم خونسردی چیز خوبیه ، رعایت حال دیگران، مهربانی ، حوصله دوست و رفیق کردن و... کار عاقلانه ای است.بازهم می خواهیم برویم دنبال کسی که تاییدمان کند.
بازهم می خواهیم کتابی بخوانیم که اندر فوائد این چه چیز های وجود دارد.
به نظر من(نظر شخصی من جانبلاغی) یکی از دلایلی که ما کم اقدام می کنیم ترس از شکست است.
مثلا می ترسیم بریم یک کتابی را بخریم و بعد خوشمان نیاد. خوب مثلا فکر می کنید در فرنگ که مردم کتاب می خرند از همه کتاب ها خوششان می آید؟
نه..مسلما نه. می گویند کتاب فلانی را خوندم و زیاد خوشم نیومد. ولی خوندن. به همین جهت تیراژ کتاب ها بالای 5 میلیون است. یعنی اگر یک نویسنده بخواهد کتابی را بنویسد یک شبه پول دار می شود.
برعکس نویسندگان ما. یا برای مثال یک هنرمندی میاد یک سازی یا موزیکی را آماده می کنند یک شبه همه آن را کپی می کنند.
غافل از اینکه بابا این هنرمند چقدر زحمت کشیده. یک ساعت موزیک، شعر و ترانه و نوازنده و ضبط و .... آماده کرده است.
آقا اگر خوشمون می آید بخریم. مثلا من موزیک اورجینال و قانونی فلان خواننده را خریدم و 2سی دیش جالب نبود. ولی بخرید.کپی نکنید. اشکالی ندارد.
ولی می ترسیم. میترسیم اشتباه کنیم. می ترسیم ضرر کنیم.
زندگی را ما از طریق تجربه کردن می آموزیم. نه از طریق کتاب خودن.
در یک برنامه به طور کامل در مورد ترس صحبت کردیم. که شما می توانید با مراجعه با سایت فروشگاه آن را تهیه فرمایید.
قیمت:1000 تومان.
تا حالا چقدر روی خودتان سرمایه گذاری کرده اید؟
شاد و تندرست باشید. به امید دیدار شما عزیزان. دوستدار شما محمد جانبلاغی هستم.
اگرچشمانی پرازعشق ومحبت داشته باشی،
هرکجابروی فقط عشق میبینی...
درختان ،حیوانات وتمام چیز ها ازعشق درست شده اند...
وقتی تو هرچیزی راباچشمان عشق درک کنی،خدارادرهمه جا میبینی...
من بی تو میمیرم، فقط پیش تو آروم میگیرم
تا جون دارم به عشقت اسیرم
هرچی که دارم تویی، بی تو میمیرم
بی تو هر لحظه دلم میگیره از هر چی که هست
نذار بی تو بمونم بی نفس
هرچی که دارم تویی، بی تو میمیرم
گاه دلتنگ می شوم
دلتنگ تر از همه دلتنگی ها
گوشه ای می نشینم
و حسرتها را می شمارم
و باختن ها را
و صدای شکستن ها را
با خودم عهد کردم که دیگر به کسی دل نبندم ...
خوب میدانم...
نه کسی برایم *او* میشود
نه من برای کسی*من*
سلام...مرسی که بهم خبر دادین
سلام.
مطلبتون خیلی جالب و تاثیرگذار بود.ممنون.
سلام!
ممنوم از دعوتت!
لایک
یک روز علامه جعفری سوار تاکسی شده بودند ، در مسیر راه نفس عمیقی میکشه و از ته دل میگه : ای خدای من !
راننده تاکسی با اعتراض میگه یه جوری میگی ای خدای من که انگار فقط خدای شماست !
ایشان در جواب فورا دو بیت از سعدی می خواند :
چنان لطف او شامل هر تن است
که هر بنده گوید خدای من است
چنان کار هرکس به هم ساخته
که گویا به غیری نپرداخته
سلام شما عالی می نویسید حرفهایی که همه واقعیات جوامع امروزی .کاشکی راه درستش می نوشتید ممنون.
لایک
مرسی
سلام آقا داداش
میشه یه لطفی کنی و در مورد لایم واسم توضیح بدی
لایم یعنی چی
؟؟
نمی دونم دقیقا منظور شما چیست؟لایم یا لایک...
نکات خوب و آمورنده ای رو میذاری محمد جان
استفاده میکنیم ممنون دوستِ من
ممنون که خبر کردید واقعا خوب بود.
ممنون از شما که خوندید...
وبلاگت خبرنامه نداره از آپ شدنش خبردار بشم؟
لطفا وبلاگت رو توی دایرکتوری وبلاگم لینک کن تا هر روز بهت سر بزنم. ممنون
چرا خبرنامه هم داریم..
که در قسمت بالای سایت سمت راست نوشته عضویت در خبرنامه...
مرسی از نظر خوب شما
بـآیـد امشبــ بروم
من کهـ از بــآزتـریـن پـنـجره
بـــآ مردم این نـآحیهـ صحبتـــ کـــردم
حــرفــی از جنـس زمــآن نـشنـیـدم
هیچ چشمــی عـــآشقــآنهـ به زمین خیـــره نبـود
کسـی از دیدن یکــ بــآغچهـ مجذوبـــ نشد
هیچ کـس زاغچــهـ ای را سر یـک مزرعــهـ
جــدی نـگرفتــ