ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت!
گنجشک دیگری پرسید: چه می کنی ؟
پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم !
گفت : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد!
گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی؟
پاسخ میدم : هر آنچه در توان داشتم انجام دادم!
سلام وبلاگ پر محتوی و جالبی دارید مطالب عالی و فوق العاده است موفق باشید
ممنونم که منو به دیدن وبلاگتون دعوت کردید
مرسی از شما هم که اومدید..
واقعا زیبا بود.
سلام
داستان بسیار جالب و عبرت آموزی بود.
ممنون
سلام ...
عالی بود ...
مرسی خبر دادین .
سلام دوست عزیز خسته نباشی.
ممنون از اینکه به ما سر زدی.
سلام
پست جالب و خیلی خوبی بـــود!
ممنون ک خبرم کردیـــــ......
فلا