ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
با یاد او
حکایت زندگی
یکی بود . . . یکی نبود . . .
غیر از منم هیچ کس نبود.
هیچ کس هیچ کس که نه ! . .
کسانی بودند که صحبت از "بودن" در زندگی را نجوا می کردند.
روزی، روزگاری همه ما مثل هم فکر می کردیم و مثل هم . . . خیلی کارهای دیگر می کردیم.
سرزمین روزانه ما، فقط به اندازه تمام گذشته ما بود و اصلاً خبری از این لحظه و حال نبود.
آن سرزمین به وسعت تمام حقیقت من و اجداد من گسترده بود و در آن بی نهایت ناشناخته پدیدار می شد.
گاهی اوقات شتاب زده به دنبال آینده ای مبهم می دویدیم و به درهای بسته ای می رسیدیم اما آنجا، جایی نبود که واقعاً می خواستیم.
لحظاتی در زندگی وجود دارد که تو در یک " آن " متوجه سرزمینهای دیگر می شوی که در گذشته تجربه نکرده بودی، و آن!
عالم اسبهای سفید
اسب سفیدِ اصیلِ، وحشی و زیبا مثل همیشه سریع و نرم در حرکت بود اما بدون سوارکار ماهر !!!
سوار کار هم مشغول مشکلات، غمها، لذتها و لحظاتی بود که در قهر، جدایی و خاموشی می گذشت و می گذشت.
اسب سفید با تمام توان از جنگلها، دشتها، باتلاقها و چراگاههای متفاوتی عبور می کرد و عبور . . .
و بسوی ناشناخته هایی چون آب وحشی، رودخانه جاری و دریای آرام در حرکت بود ولی همچنان بی هیچ سوارکار
یا رام کننده ای.
شاید این تنها بودن اسب سفید و تنها تر بودن سوارکار، زندگی را ناپدید کرده بود.
ولی اتفاقی عجیب افتاد، خیلی عجیب ! . . .
در یک " آن " سوار کار، اسب را یافت و با جهشی روی آن سوار شد.
سوار کار تنها لحظاتی قادر نبود خود را بر روی اسب حفظ کند تا اینکه به سرعت، رام کردن اسب وحشی را به یاد آورد؛
چون او سوارکاری را آموخته بود، فقط مدتی آن را فراموش کرده بود.
مثل تمام قصه های حقیقی، اسب و سوارکار به هم پیوستند و دیگر هیچ کدام تنها نبودند و در سرزمینی کهن و زیبا
به اسم " حیات " زندگی را ادامه دادند؛ گویا آنها " هسته " سیب را یافته بودند و فقط دوباره هسته را کاشتند
و سرودن ادامه یافت.
بالا رفتیم او بود
پایین اومدیم او بود
ای نور چشم من سخنی هست گوش کن تا ساغرت پر است بنوشان و نوش کن
(حافظ)
پاسخ به سوالات شما
(مشکلات درونی)
با سلام خدمت تک تک شما خوانندگان و کاربران عزیز مکتب زندگی.
معمولاً بیشتر افرادی که با من محمد جانبلاغی جهت مشاوره تماس میگیرند(حالا به هر نحوی)؛ تمام مشکلاتشان فقط ناشی از یک چیز است:
- نحوه تفکر شان. چون شما هر طور که فکر بکنید طبیعتا همانطور هم رفتار می کنید.
وقتی من اشتباه فکر می کنم, انتخاب اشتباهی خواهم می کنم. اگر من بگویم این لیوان آب مواد سمی دارد من نمی خورم
ولی اگر بگویم آب در اون لیوان هست مشکلی باهاش ندارم. همه چیز به باورهای ما بستگی دارد.
چرا ما باورهای غلطی به خورد ذهن یا درونمان می دهیم..چرا همش به افکار منفی فکر می کنیم؟ من مریض می شوم- من میمیرم-من از گربه می ترسم
من دحال تعقیب هستم - میخواهند مرا بکشندو..
چرا نمی گویم اون چرا می خواهند مرا بکشند یا چرا نمی گویم من دوباره سلامتیم را بدست می آورم یا من سالم هستم و...
پس تنها راه درمان مشکلات درونی ما تغییر نوع تفکر و باورهایمان است. بیشتر مشکلاتی که ما داریم ناشی از برادشت های اشتباه ماست.
در یک مهمانی دعوت می شوید, بعد وقتی بر میگردد چهره ای در هم رفته بخود می گیرد ناراحت و عصبانی میشود چرا؟
چون مادر شوهر,دوستم یا فلان شخص از کنار من رد شد و به من سلام نکرد, یا خوب از من پذیرایی نکردند.
خوب بگذار که خوب از شما پذیرایی نکنند, ولی شما وظیفه خودتان را انجام داده اید. چرا به نوع دیر برداشت نمی کنیم.
چرا نمی گویم اون دوستم هواسش نبود از کتار من گذشت..یا شاید امروز ناراحت است شاید خبر بدی شنیده است و... چرا اینچنین برداشت نمی کنیم؟
ذهن ما فرق بین خیال و واقعیت را درک نمی کند.. به همین دلیل همانطور که فکر کنید همانطور هم فتار می کنید.
انسان های مثبت اندیش دیرتر مریض می شوند, اگر مریض شوند زود خوب می شوند و... ولی انسان های بدبین و منفی به عکس هستد زود مریض میشوند
اگر مریض هم شوند می گویند من بیماری لاعلاج دارم, من می میرم و....
شما با افکار خود را تغییر دهید.. از همین حالا شروع کنید.. اگر کسی به شما سلام نمی کند شما سلام کنید.. شما وظیفه خودتان را انجام دهید..
در ذهنتان اصلا نتیجه گیری نکنید..نگویید الان درمورد من چی فکر می کندو...
چرا برای خودمان مشکل درست می کنیم. بعضی ها می گویند که فلان شخص به من کنایه می زند, با غرور حرف می زند یا من را تحقیر می کند و..
چرا به دید مثبتش نگاه نمی کنیم. شما باید دلتان به حال اون شخص بسوزد.. چون از نظر درونی مشکل دارد. چون انسان سالم از نظر درونی که چنین
رفتارهایی ندارد. شما باید بهش کمک کنید تا از این وضعیت نجات پیدا کند.
ما مسائل را اشتاه تفسیر می کنیم.
بیاید برای اینکه زندگی عالی داشته باشیم, دیدگاه های خود را نسبت خود, دیگران جهان و نسبت به همه چیز درست تغییر دهیم.
باور کنید زندگیتان زیبا خواهد.
کمال سر محبت ببین نه نقص و گناه که هر که بی هنر افتد نظر به عیب کند.
هرچه هست زندگی است.. هرچه است زییباست.
شاد وتندرست باشید....