ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده می کرد. یک روز
اوبا صاحب کارخود موضوع را در میان گذاشت; پس از
روزهای طولانی و کارکردن و زحمت کشیدن حالا او به
استراحت نیاز داشت و برای پیداکردن زمان این استراحت
میخواست تا اورا از کار بازنشست کند.
صاحب کار او بسیارناراحت شد و سعی کرد اورا منصرف کند
اما نجاربرحرفش و تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد.
صاحب کاردرحالی که باتاسف با این درخواست موافقت می کرد
از او خواست تا به عنوان آخرین کارساخت خانه ای را برعهده
بگیرد.
نجار در حالت رودربایستی پذیرفت, درحالی که دلش چندان به
این کار راضی نبود پذیرفتن ساخت این خانه برخلاف میل باطنی
اوصورت گرفته بود.
برای همین به سرعت مواداولیه نامرغوبی تهیه کرد و به سرعت
وبا بی دقتی به ساختن خانه مشغول شد و به زودی و به خاطر
رسیدن به استراحت کار را تمام کرد. اوصاحب کار را از اتمام
کار باخبر کرد.
صاحب کار برای دریافت کلید آخرین کار به آنجا آمد.
زمان تحویل کلید صاحب کر آن را به نجار بازگرداند و گفت این
خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خطر سال ها همکاری.
نجار یکه خورد و بسیار شرمنده شد. درواقع اگر او می دانست که
خودش قرار است دراین خانه ساکن شود لوازم و مصالح بهتری
برای ساخت ان به کار می برد. یعنی کار را به صورت دیگری
پیش می برد.